بخش هایی از متن کتاب: اینهمه فریاد و هی های مولوی بر راز چیست!؟ چه دردی در انسان دیده است که اینگونه از عمق جانش فریاد برمی آورد؟ در کار او چنان جدّیتی دیده می شود که گوئی بیخودانه دارد در کوچه های بلخ می دود و فریاد سر می دهد که ای آدمیزادگان، چرا خفته اید! مگر نمی بینید که خانه و هستی تان دارد در اثیر می سوزد! مگر نمی بینید که زندگی تان دارد در رنج و ادبار می گذرد و تباه می شود!؟ این چه خواب سنگینی است که شما را در خود فرو اسیر است!؟ مگر فریاد مرا...